وبلاگها
|
تقلیل تحقیق به فرهنگنامهFriday, January 13, 2006
در کلاسهای درسی معدودی که در دانشگاه های امریکا درس داده ام، سر اولین کلاس همیشه گفته ام که استفاده از فرهنگ لغات در کلاس من اکیداً ممنوع است! چرا؟ چون فکر نمی کنم که بشود معنی مفاهیمی پیچیده را در یک سطر و با یک صفحه فهمید! یکبار، یکی از دانشجویان با وجود تأکید من، در ورقه اولش در مورد کلمه "اورینت" (شرق) که ادوارد سعید در موردش یک کتاب نوشته و صدها نفر نقد و تحلیلش کرده اند، به من این جمله را تحویل داده بود: «"اورینت" جایی است که خورشید از آن بر می خیزد!"» تازه بنده خدا صفحه فرهنگ لغتش را هم گذاشته بود که من بدانم او چقدر تحقیق کرده. چرا این خاطره را گفتم؟ چون مهدی جامی از سیبستان، پاسخی به پست قبلی من نوشته که نوشته اش من را یاد این خاطره انداخت. اجازه دهید توضیح دهم. مهدی مقاله خود تحت عنوان "منطق تقلیل و منطق تحقیق" را با این آغاز کرده که صحت کاربرد کلمه جنسگونگی در متن من—که آن را به عنوان معادل واژه انگلیسی "جندر"* به کار برده ام-- را با استفاده از فرهنگ آشوری بیازماید. مهدی به درستی مشاهده می کند که فرهنگ آشوری عاری از صورت مفعولی "جندر" است. اما در این تحقیق فرهنگنامه ای اش بر آن می شود که معادل فارسی کلمه هایی مثل لزبین و گی را بیابد. لازم دیدم نکاتی را در مورد پاسخ او و کامنتی که برایم گذاشته در این پست مطرح کنم. این شاید شروع خوبی باشد برای بحثی که دیگر وبلاگنویسان علاقه مند به مسائل جنسیت و جنسگونگی می توانند در آن شرکت کنند و چیزی به معلومات جمعیمان اضافه کنند. نکته یکم: در این شکی نیست که داریوش آشوری که سهل است، مهدی جامی هم تسلط به مراتب بیشتری از من بر زبان فارسی دارد. من هیچوقت ادعای دانستن زیر و بم زبان فارسی را نداشته ام و چندین بار در همین وبلاگ گفته ام که چون مطالعات پس از دیپلم من در طی 16 سال گذشته به زبان انگلیسی بوده، زبان فارسی ام در بیان واژه های آکادمیک قاصر است. چندی پیش هم که به هر دلیلی کتاب فرهنگ علوم انسانی آشوری در نقل مکان به تورنتو گم شد که من را تا حدی به اختراع کلمات واداشته! اما اگر در مورد چیزی بدانم، آن مطالعات زنان، جنسیت و جنسگونگی است که یکی از فوق لیسانس هایم را در این رشته گرفته ام. پس فکر می کنم بتوانم در مورد جنسیت و جنسگونگی دو کلمه ای ابراز نظر کنم. اینکه فرهنگ آشوری با وجود دانش داریوش آشوری بر زبان فارسی، بسیاری از کلمات مربوط به جنسیت و جنسگونگی را ندارد، چه چیزی را نشان می دهد؟ بدون تعارف و "هندوانه زیر بغل گذاشتن" های مرسوم و این و آن را استاد خطاب کردن، می گویم که برای من چنین چیزی نشان از کم لطفی، کم توجهی و یا اگر جسارت نکرده باشم، کم دانشی نویسندگان فرهنگ های علوم انسانی و اجتماعی در زمینه مطالعات جنسیت و جنسگونگی دارد. اشتباه برداشت نکنید، فرهنگ علوم انسانی آشوری در بسیاری از موارد به درد من خورده، اما قسمت جنسیت و جنسگونگیش کمی کم لطف است. اما مهدی عزیز، بجای اینکه از این حقیر که واژه جنسگونه را مدت هاست در این وبلاگ بکار می برم بپرسد که این واژه جنسگونه را از کجا درآورده ام، در وبلاگ خود اعلام می کند که این واژه که در دید او نارساست، بلایی است افتاده به جان " اهالی مدرنيته که عموما زبان را نمی شناسند يا به آن مسلط نيستند". مهدی به جای پرسیدن از من، به منبعی که او دارای صلاحیت می داند می رود، یعنی فرهنگ آشوری. چرا؟ چون او فرض را بر این می گذارد که تنها دانش معتبر در این زمینه را می شود از فرهنگ آشوری کسب کرد. این همان "رژیم دانش، قدرت، و حقیقت" است که در پست قبلی هم گفتم. چه چیزهایی "دانش" محسوب می شوند و "حقیقت" ها را ثبت می کنند و چه چیزهایی از حیطه دانش رانده می شوند؟ اگر "جنسگونه" در فرهنگ آشوری موجود نیست، پس کسی که آن را بکار می برد زبان را نمی شناسد؟ اگر مهدی از خود من می پرسید، به او می گفتم که گروهی از فمینیست های ایرانی در آکادمی و استادان زبان فارسی، در یکی از شماره های نشریه نیمه دیگر این واژه را حدود دو دهه پیش پیشنهاد کردند." نیمه دیگر" نشریه ای بود که افسانه نجم آبادی، استاد کنونی پژوهشهای جنسیت و جنسگونگی در دانشگاه هاروارد، به همراه دیگران ویراستاری آن را در زمانی که وجود نشریه های زنان در ایران پس از انقلاب ممکن نبود، از امریکا ویراستاری می کرد. نیمه دیگر با پیدا شدن مجله زنان در ایران به کار خود خاتمه داد و خدا را شکر تعداد نشریات مربوط به مسائل زنان به تدریج در ایران بیشتر شد. اما در یکی از شماره های نیمه دیگر، نجم آبادی بود که اگر اشتباه نکنم و حافظه یاریم دهد، در طی مکالماتی با کریمی حکاک و فرزانه میلانی و هما سرشار، واژه جنسگونه را به عنوان معادل جندر بکار برد. متأسفانه به دلیل اینکه از کتابهایم دور هستم و تعداد محدودی کتاب به تورنتو آورده ام، امکان دادن مأخذ ندارم، چرا که اطلاعات دقیق در مورد آن شماره نیمه دیگر در دسترسم نیست. اما اگر دوستان به نیمه دیگر دسترسی دارند، لطف کنند و اطلاعات مربوطه را یا در کامنتها بگذارند و یا برایم ای میل کنند. حالا اینکه جنسگونه را معادل جندر باید بکار برد و یا جنسیت، مبحثی است که می شود در موردش بحث کرد. اصلاً اینکه آیا جنس، خود جنسگونه است و تفکیک این دو در زبان چه مفاهیمی را به دنبال دارد هم خود بحثی است که محققان زمینه جنسیت به آن پرداخته اند که برای به حاشیه نرفتم بحث اصلی، به آن نمی پردازم. اما آنچه که برای من بسیار جالب است، شیوه پاسخگویی مهدی به پست من است. او بدون پرداختن به نکته من، به بیراهه رفته و به ایرادگیری از زبان من پرداخته... استدلال پاسخگوییش را نمی فهمم... شاید قصدش این است که تسلط خود را بر زبان فارسی به اثبات برساند، که این بر کسی پوشیده نیست و احتیاج به اثبات ندارد. اما آیا این شیوه ای برای طفره رفتن از پاسخگویی به نکته هایی است که من با زبان الکنم مطرح کرده ام؟ من نمی دانم ربط یافتن "جنسگونه" در یک فرهنگ علوم انسانی در جواب به نقد من چیست؟ نمی دانم چرا مهدی به این فکر افتاده که معادل "گی" و "لزبین" را هم بیابد و بنویسد؟ ( واقعاً ربط این یکی را نمی فهمم!) آیا این منطق "تقلیل" است یا منطق "تحقیق" ؟ من منطقی در آن نمی بینم. نمی دانم کسانی که به دلیل "استاد" شنیدن خود را استاد می دانند و دیگران را شاگرد (پست مهدی را ببینید!) در مورد مسائلی که در موردش شاید آگاهی لازم را ندارند انتظار دارند که دیگران دست به دست بنشینند و منتظر باشند که آقایان زبان شناس اگر فرصتی کردند به تئوری های اخیر در زمینه علوم انسانی و اجتماعی برسند و معادل "درست" فارسیش را بسازند؟ حالا اگر مسائل جنسیت و جنسگونگی برای آقایان شایان اهمیت نباشد، ما شاگردان علوم انسانی و اجتماعی که به این مباحث علاقه مندیم باید چکار کنیم؟ آخر معادل ساختن تنها دانش زبان فارسی نمی خواهد، بلکه دانش در زمینه ای که آن کلمه در آن بکار برده شده را نیز می خواهد. در دید این حقیر که تئوری "کوئیر" --یا آنچه که خودم به همراه دو تن از دوستان، با فارسی شکسته بسته مان "فراهنجار" نامیده ایم-- را زیر و رو کرده، "مادینه کام" و " نرینه کام" واژه هایی هستند بس نامناسب برای لغات انگلیسی "لزبین" و "گی". دلیلش هم تقلیل این جنسیت ها به بیولوژی آنهاست. اگر کسی بداند که "گی" و "لزبین" تنها به "مادینه" کامی و "نرینه" کامی خلاصه نمی شوند و منطقی تقلیلی در تحقیقاتش بکار نبرد و سعی کند بحث های مربوط به این هویت ها و تاریخ این مفاهیم را بشناسد، می بیند که فرهنگ لغات در دادن معادل بسیاری از مفاهیم قاصر است. از دوگانگی معنای "کام" هم می گذرم که حتی فکر کردن به تمسخری که همراه این واژه ها پیش خواهد آمد تنم را می لرزاند. من هنوز جوابی قانع کننده از مهدی در باب استفاده او از واژه هایی که باری بسیار جنسگونه دارند و این جنسگونگی شان از دید من زن ستیز است دریافت نکرده ام. بگذارید جواب مهدی را که در کامنتدانیم نوشته اینجا بگذارم. زبان من ممکن است پارازيته باشد و معنا را درست منتقل نکند اما خواننده هم ممکن است آن را نادرست "بخواند" و از ورای حجاب های ايدئولوژيک. ماجرای عصمت خيلی ساده تر از اين حرفهاست. من با عنوان خود مقابله ای بين عنوان و متن رستم التورايخ برقرار کرده ام. او می گويد سلطان عصمت لازم ندارد و من هم با عنوانم آن را در باره شارون تاييد می کنم: شارون مردی بود که به عصمت بی اعتنا بود. يعنی سياستمدار بود! همين. شاید بد نباشد همینجا روشن کنم که منظورم از جنسگونگی زبان چیست. خیلی چیزها جنسگونه اند و زبان استثنا نیست. اصلاً به دلیل اینکه ما در دنیایی زندگی می کنیم که عاملیتمان با توجه به مبانی و قوانین جنسگونگی بخصوص جامعه ای که در آن زندگی می کنیم تولید می شود، کمتر چیزی است که جنسگونه نباشد. از لباس پوشیدنمان گرفته تا طرز حرف زدنمان. این جنسگونگی نیز در زمانهای مختلف و مکانهای مختلف متغیر است. پس این جنسگونه بودن بد و خوب نیست که من بگویم "این آقا جنسگونه می نویسد، پس مرگ بر او و من نوشته هایم جنسگونه نیست، پس درود بر من!" نوشته های همه ما، به دلیل اینکه با گفتمانهای جنسگونه احاطه شده ایم، ناگزیر جنسگونه است. اما این روابط جنسگونگی با قدرت در ارتباط است. یعنی در جامعه مردسالار، نقشهای مرد بودن و زن بودن جایگاه های اجتماعی خاص و متفاوتی را برای زن و مرد تعیین می کند. جامعه "مدرن" ما چه در ایران و چه در امریکا و چه در انگلیس، عاری از این مردسالاری نیست، هرچند که معانی زنانگی و مردانگی و نوع مردسالاری در این جوامع همگون نیستند. درست است که جنسگونگی زبان را نمی شود شست و کنار گذاشت و زبانی پاستوریزه بیرون داد. اما چون معنا در متن است که تولید می شود و متن(تکست) از زمینه متن (کنتکست) جدا نیست، نوع معنایی که تولید می شود در کاربرد آن متفاوت است. بارت درست می گفت که یک سری کدها و قوانین پنهان در هر گروه اجتماعی موجود است که معانی مشترکی را که "داده شده" هستند تولید میکند. این همان ایدئولوژی است که در هر جامعه ای شکل هژمونیک به خود گرفته و ما آن را نادیده می گیریم، اما معانی مشخصی می سازد. این ایدئولوژی که در نوشته های مهدی نادیده گرفته می شود، مردسالاری است. یعنی "پرده عصمت دریدن" که مهدی با استناد به رستم التواریخ در مورد شارون می گوید، شاید برای او بار جنسگونه نداشته باشد، اما این نادیده گرفتن دقیفاً به این دلیل است که ما مردسالاری را آنچنان طبیعی گرفته ایم که دیگر نمی بینیمش. "ما" که می گویم، آنهایی هستند که مجبور نیستند که ببینند و اگر به خودشان زحمت دیدنش را ندهند، این طبیعی سازی روابط قدرت، چون جایگاه اجتماعیشان را به عنوان مرد مستحکم می کند، به نفعشان هم هست. همین طبیعی سازی در زبان است که یک سری نقش ها و روابط قدرت (به صورت پراکنده آن... اینجا منظورم قدرت بر حسب مردانگی است) را نه تنها دست نخورده می گذارد، بلکه با تکرار تثبیتش هم می کند. بگذارید برگردم به بارت. بارت می گوید که در هر ارائه ای (چه زبان باشد و چه تصویر) دو لایه معنی وجود دارد. یکی همان معنی است که "می بینیم (دنوتیشن—مثال بارت، سرباز سیاه پوستی است که به پرچم فرانسه ادعای احترام می کند: وفاداری به فرانسه) و آن معنی که "رده دوم سیستم سمیوتیک" است (کانوتیشن—فرانسه امپراطوری بسیار خوبی است که همه پسرانش، بدون تفاوت در رنگ پوستشان به آن وفادارند!). این لایه دوم آن معنایی است که ایدئولوژی (و یا فوکویی گفته باشیم، "گفتمان"-- دیسکورس) که در حین طبیعی سازی خود را پنهان هم می کند، ارائه می دهد. مردسالاری که من به آن اشاره می کنم و در دید بسیاری از کاربران زبان پنهان مانده، همان ایدئولوژی است که در به کار بردن استعاره هایی مثل "دریدن پرده عصمت" در توصیف حکومت شارون در سرزمین اسرائیل و "عجوزه پیر " در توصیف انقلاب اسلامی ایران خود را پنهان می کند. جالب این است که برملا کردن این روابط قدرت طبیعی ساخته شده، در دید مهدی جامی می شود "ایدئولوژی"، گویی که زبان او عاری است از ایدئولوژی! نکته دوم: اینکه مهدی به بازی دستور زبانی با کلمات پرداخته نیز خود برای من حیرت انگیز است! مهدی پس از کلی فسفر سوزاندن در جواب کامنت من که گفته ام چرا دو استاندارد متفاوت دارد (اگر او می گوید کلثوم ننه برای مسائل مدرن مناسب نیست، پس چطور است که او از رستم التواریخ در توصیف حکومت شارون استفاده می کند)، کلی با کلمات بازی می کند تا خطای استدلال من را نشان دهد و می نویسد: در سطحی ديگر و اين بار صرفا از نگاه منطق استدلال سيما: فرض کنيم سيبستان هم همان خطای نازلی را کرده باشد. ايراد به جای خود همچنان باقی است. مساله طرح شده اين است که می توان با زبان کلثوم ننه ای از مفاهيم مدرن فيمينيستی گفتگو کرد يا به تبليغ آن پرداخت؟ اگر خطای سيبستان را که سهل است خطای صد نفر ديگر را هم نشان دهيم نمی توان نتيجه گرفت که پس می شود! از نظر روانشناسی بحث البته می شود توپ را به زمين مقابل انداخت اما توپ انداختن به زمين مقابل اگر برای جدل خوب باشد برای استدلال و اقناع اصلا خوب نيست. کسی نگفته که "با ادبیات کلثوم ننه ای" به مسائل "مدرن" بپردازیم. این مهدی بوده که چنین فرضی را دارد. خود می برد و خود می دوزد. این مهدی است که می گوید سبک کلثوم ننه ای مناسب مسائل مدرن نیست. این مهدی است که برای تثبیت مدرن بودن خود، به دوگانه متضاد سنت و مدرنیته روی می آورد و زبانی را که از یک زن مدرن انتظارش را ندارد، "کلثوم ننه ای" (بخوانید سنتی) می داند. چه چیز مناسب تر برای زبانی مردانه جز علم کردن زن سنتی به عنوان متضاد پیشرفت؟ این شیوه مهدی اصلاً تازگی ندارد. مردان "مدرن" دوره مشروطه نیز برای تثبیت مدرن بودن خود به نوشتن ادبیاتی چون "تأدیب النسوان" پرداختند و زبان زنانی چون بی بی خانم استرآبادی را هرزه، ناپاک و شایسته حمام های زنانه دانستند. یعنی زن ایرانی برای مدرن شدن و ورود به حیطه عمومی، باید از زبان فاقد "ادب" پرهیز می کرد تا بتواند در کنار همسر خود به زنی مدرن تبدیل شود. فنون خانه داری بیاموزد و فرزند (بخوانید پسر) هایی که ادا و اطوار دخترانه ندارند به بار بیاورد تا سربازهای وطن شوند و دخترهایی که مادر بودن را یاد بگیرند. به قول نجم آبادی، زن مدرن ایرانی زنی شد با حجاب درونی، بی نیاز از حجاب بیرونی! زبانش پاک سازی شد و رفتارش تأدیب. پروژه مدرنیته در ایران همراه بوده با دیسیپلین کردن زنان و مردان و دامن زدن به دگرجنسگرایی و خانواده تک همسری. از خودم هم در نیاورده ام. هر کسی که در مطالعات زنان در ایران تحقیق کرده باشد، این دستگیرش می شود. اما در پاسخ به دو سوال آخر مهدی که آيا فقط استادان بهتر است محدوده خود را بشناسند و شاگردان و دانشجويان و طالبان آزاد علم از آن فارغ اند و هر چه گفتند و کردند و خارج از محدوده زدند بی ملال ممکن است؟ و ديگر اينکه حوزه استاد/طالب علم را چه کسی تعيين می کند؟ شيوه بحث او و قدرت و قوت استدلال و احضار منبع و ارجاع او و دانستن مسير و منطق بيان مساله هايی که طرح می کند يا تصورات خوانندگان او از اين که مرز او کجاها بايد بوده باشد؟ من شخصاً به مرام "استاد و شاگردی" معتقد نیستم. تنها چیزی که می دانم این است که بد نیست ما در دنیای وبلاگنویس به تکرار روابط قدرت در زندگی زمینی مان توجه کنیم و بازتاب آن را در وبلاگهایمان مشاهده کنیم. این پست غزاله 10 ساله برای من خیلی آموزنده بوده: اسنیچ های با ستاره حق داشتند توپ بازی کنند و دور هم سوسیس سرخ شده بخورند، اما اسنیچ های بی ستاره بدبخت نمی توانستند هیچ کار بکنند .تا این که یک روز آقای "سیلوستر مک مانکی مک بین" پیدایش شد و دستگاه ستاره ساز را اختراع کرد و تمام اسنیچ های بی ستاره پول هایشان را دادند و با ستاره شدند . اسنیچ های با ستاره هم عصبانی شدند که همه اسنیچ ها با ستاره شده اند و می گویند :آهای از خود راضی های فیس فیسو!دیگه معلوم نیست که کی کیه چون ما هم عین شما شده ایم حالا می تونیم بریم مهمونی و سوسیس سرخ کرده نوش جان کنیم. اسنیچ هایی که از قبل با ستاره بودند دردلشان ازخودشان پرسیدند : ولی دیگران ازکجا بفهمند ما ماییم وآن ها آن ها ----------------------------------------------------------- افسانه نجم آبادی لطف کرده و مأخذ را برایم فرستاده. کلمه "جنسگونه" برای اولین بار توسط آزاده آزاد در شماره دوازده/سیزده نیمه دیگر که در سال 1369 به چاپ رسید، بکار برده شده است. ---------------------------------------------------------- * جندر= gender * کوئیر =Queer * گی = Gay * لزبین = Lesbian *دنوتیشن = Denotation * کانوتیشن = Connotation |
|
<< Home